روزی ک عاشق همجنسم شدم قسمت۶ فصل۱

سلام دوستای قشنگم خیلی خوش اومدین به وبلاگم ! حال دلتون چطوره ؟😉😘امیدوارم هرجایی ک هستین همیشه عالی و سرحال باشید💫🌟  خب دوستان یه خلاصه ای از رمان بگم تا شما متوجه بشید اوضاع از چی قراره ! 

رمان " روزی ک عاشق همجنسم شدم " راجع ب پسر ۲۶ ساله ای ب اسم لیان هست ک عاشق دکتر مذکرش ، پیتاگورس میشه و روز ب روزی ک تحت درمان پیتاگورس قرار میگیره ، عشقش نسبت بهش بیشتر میشه ، ولی ی روزی لیان بخاطر مشکلاتی ک واسه پدر و مادرش بوجود میاره ،  تصمیم میگیره ک از خونه فرار کنه...

رمان به شدت صحنه داره و ممکنه شخصیت ها باهم روابط جنسی ، الفاظ رکیک و ... داشته باشن ، اما توی وبلاگ های دیگه ب شدت سانسور شدست و حتی اگر مدیر اون وبلاگ اجازه بده من بازم سانسور شده میذارم و فقط تو وبلاگ من ینی Mommy's comic میتونید بدون سانسور بخونید قشنگام 💚  رمان ب شدت تخیلیه و نیاز ب توضیحات و تصویر هایی داره ک من براتون آماده گذاشتم ، سوالی هم داشتید پی وی در خدمتم !!🌟🌟💫  

بوس بهتون و برید ادامه مطلب ☝🏻🗣


پیتاگورس به سر تا پام نگاهی انداخت و تو فکر فرو رفت .
پیتاگورس : متوجهم ... ترسی ک برات درست کردن باعث شده نخوای دیگه بیای اینجا ..
نگاهش کردم .
لیان : دکتر ... اه ... گورس ... نمیشه اگر رفتم خونه بیاین و چکاپم کنی ؟ ...  
نگاهی بهم انداخت .
گورس : چکاپ ؟ چرا که نه! من برای همه بیمارام اینکارو انجام میدم ، نگران نباش تا تحت درمان منی لازم نیست نگران چیزی باشی !
  باید ساعت خالی رو واسه رفت و آمد داشته باشم ولی بهترین راه واسه درمان شدنته ! 
لبخندی زد ک باعث شد قلبم ب لرزه در بیاد .
نمیدونم چرا خوشحالی ای ک اون لحظه بهم دست داد ، باعث شد مزخرف ترین سوال رو ازش بپرسم ، اون لحظه دلم میخواست بکوبم تو سرم و خودمو فحش بدم .
لیان : از من چندشت نمیشه؟ 
با چشمایی گرد و با تعجب ، بهم خیره شد . ی ابرو بالا داد و به پاهام ک تا زیر زانو هام قطع شده بودن ، اشاره کرد . 
پیتاگورس : بخاطر اینکه قطع عضو شدی ازت چندشم بشه ؟ این چ حرفیه مرد . من کلی بیمار بدتر از تو داشتم و از هیچکدوم هم بدم نیومده تاحالا ، چ حرفیه؟
لیان : شرمنده .. حالم بده ، حرفایی ک میزنم زیاد دست خودم نیست .. فقط میخوام برم خونه...
پیتاگورس : میفهمم الان میگم با آمبولانس برسوننتون . 
کمکم کرد تا بشینم و این تماس فیزیکی ، منو از خود بی خود کرده بود ، کمرم رو با یکی از دستاش گرفت و یکی از شونه هامو محکم گرفت و سرجام نشوندم .
گوشیش رو از جیب شلوارش دراورد و با سرعت زیادی انگشتاش رو روی صفحه کیبورد ب رقص دراورد ، طولی نکشید ک دو پرستار مرد و زن با ویلچر سیاه رنگ ، به همراه پدر و مادرم ، وارد اتاق شدن . 
همشون کمکم کردن تا خیلی آروم روی ویلچر سوارم کنن .
پیتاگورس : یکم با احتیاط تر .. ممکنه دردش بگیره ...
مادر : این ویلچر رو یکم ببریدش اونور تر تا روش درست بشینه .
بالاخره موفق شدن تا منو روی ویلچر بذارن . اون لحظه انتظار نداشتم ک خود پیتاگورس ، بخواد ب شخصه با ویلچر  منو ب سمت در خروجی ببرونه .
𝓣𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮𝓱